سی سال پیش در 24 جوزا احمدظاهر را خاموش کردند تا دیگر نخواند، اما او خواند و برای همیشه خواند
"الا یار جان خطر داره جدایی نهال بی ثمر داره جدایی بیا که ما و تو یکجا نشینیم که مرگ بی خبر داره جدایی "
ترانه ای برای پسرم
ظاهره ظاهر خواهر بزرگ احمد ظاهر، که دوست دوران کودکی و نزدیک ترین کس در خانواده اش با او بود، می گوید :" احمدظاهر یک دوست، رفیق، برادر و مرد انسان دوستی بود که در دل میلیون ها تن خاطره او به جا مانده است. داشته هایش را با نادارها تقسیم می کرد، و نخستین منتقد ترانه هایش خودش بود. بسیار سخت گیر بو وبسیار وسواسی که چگونه بهتر بخواند."
ظاهره ظاهر می گوید، سخت ترین حادثه زندگی احمدظاهر جدایی او از همسرش و جدایی از یگانه پسرش رشاد، بود. ظاهره گفت:" یکی از روز ها وقتی ناجیه، همسر جدا شده احمدظاهر به آمریکا رفت و یگانه پسر او رشاد را نیز با خود برد، احمدظاهر به شدت غمزده شد و احساس تنهای کرد. او کسی را بیشتر از رشاد، دوست نداشت. روزی خانه آمد و این آهنگ را برایم زمزمه کرد: "خدا بود یارت، قرآن نگهدارت، سخی مددگارت... و بعد دوبیتی های آنرا خواند .... که مرگ بی خبر داره جدایی " و آنگاه در حالی که اشک می ریخت گفت: " می دانی این آهنگ را برای کی ساخته ام ؟ گفتم :"نه!" گفت:"برای پسرم رشاد! حس می کنم ، شاید نتوانم دیگر او را ببینم، اگر روزی زنده نبودم، برایش بگو، این آهنگ را برای او خوانده ام و بگو که چقدر دوستش داشته ام."
آواز خوانی احمدظاهر را بلبل شوريده مکتب/مدرسه "حبيبيه" ساخت و او را بیشتر از پدرش که اهل سیاست و دیپلوماسی بود مشهور و جاودان کرد.
احمدظاهر پس از اجرای همین آهنگ در رادیو و تلویزیون افغانستان که دومین و آخرین آهنگش در تلویزیون بود، دیری زنده نماند. مرگ در یک بهار، در یک روز زیبا، در کوهستان زیبای شمال کابل به سراغش آمد. مرگی که سی سال پس آز آن روز هنوز معماست. پرونده ای که تاحال هیچ سر نخی از آن به دست نیامده است.
جسم نیمه جان
جسم نیمه جان یا هم بی جان احمدظاهر را، درسالنگ، در شمال کابل روستائيان شناختند. شتافتند و شتابان اورا به شفاخانه شهر چاریکار بردند که مگر شفا یابد.
امازخم کاری بودو صدا را برای همیشه از گلویش انداخته بود.
چهارسال پیش در مطلبی در مورد احمدظاهر نوشته بودم، اورا نسلی دوست دارد که که هم نسل خود او نیست و حتی او را ندیده اند اما او را می شنوند و هنوز آهنگ های او و صدای او در گوش نسلی طنین انداز است که اورا ندیده اند.
امروز در کابل، دوشنبه، تهران، لس آنجلس، لندن و هر شهر دیگری که دوستداران احمد ظاهر در آن زندگی می کنند صدا و تصویر های اندک او، با بال های امواج بال می زند و میرقصد گویی سی سال پس از مرگش احمد ظاهر همچنان سی و سه ساله است.
متن ترانه های او که از گنجینه ای فنا ناپذیر شعر و ادب فارسی و یا هم دوبیتی هایی که از گنجینه دل روستائیان خوش ذوق برگرفته شده بودند، پرنده های جاودان پرواز ند که گاه بر بام عشق می نشینند و زمانی از غصه قصه دارند. گاه "همسفر" دردند و گاهی هم "شادی دل کودکان" " این ترانه ها هنوز و همیشه از وصال و جدايی می گویند.احمد ظاهر، يا بايد در دنیای کوچک خانوادگی خود می ماند و برای خودش و همسرش زندگی می کرد. یا هم خودرا به دست روزگار گرم و پر زرق وبرق اما آشفته ای که در اطراف برخی حلقه های هنری آن سال های کابل _ سالهای پنجاه خرشیدی_ ایجاد شده بود، می سپرد. که سپرد. اما پا کشیدن از این دنیا آسان نبود، او تا آنجا پیش رفت که برخی از حلقات پای او را به ماجراهای پیچیده ای کشاندند که زندان، اتهام به قتل، ازهم پاشیدگی خانوادگی و سر انجام مرگ را برای او به ارمغان آورد.
پدرش دکتر محمد ظاهر، در دو مقام مهم رئیس پارلمان افغانستان و نخست وزیری این کشور کار کرد ویکی از دیپلمات های برجسته افغانستان در دوران محمد ظاهر شاه بود.
او آرزو داشت احمدظاهر در رشته پزشکی تحصیل کند و پزشک شود اما اشتیاق احمد ظاهر به موسیقی که با نواختن "تنبور" آغاز شد و با نواختن "اکاردیون" و آواز خوانی در مکتب حبیبه به اوج رسید، از او فرد دیگری ساخت.
آواز خوانی احمدظاهر را بلبل شوريده مکتب/مدرسه "حبيبيه" ساخت و او را بیشتر از پدرش که اهل سیاست و دیپلوماسی بود مشهور و جاودان کرد.
"الا یار جان خطر داره جدایی نهال بی ثمر داره جدایی بیا که ما و تو یکجا نشینیم که مرگ بی خبر داره جدایی "
ترانه ای برای پسرم
ظاهره ظاهر خواهر بزرگ احمد ظاهر، که دوست دوران کودکی و نزدیک ترین کس در خانواده اش با او بود، می گوید :" احمدظاهر یک دوست، رفیق، برادر و مرد انسان دوستی بود که در دل میلیون ها تن خاطره او به جا مانده است. داشته هایش را با نادارها تقسیم می کرد، و نخستین منتقد ترانه هایش خودش بود. بسیار سخت گیر بو وبسیار وسواسی که چگونه بهتر بخواند."
ظاهره ظاهر می گوید، سخت ترین حادثه زندگی احمدظاهر جدایی او از همسرش و جدایی از یگانه پسرش رشاد، بود. ظاهره گفت:" یکی از روز ها وقتی ناجیه، همسر جدا شده احمدظاهر به آمریکا رفت و یگانه پسر او رشاد را نیز با خود برد، احمدظاهر به شدت غمزده شد و احساس تنهای کرد. او کسی را بیشتر از رشاد، دوست نداشت. روزی خانه آمد و این آهنگ را برایم زمزمه کرد: "خدا بود یارت، قرآن نگهدارت، سخی مددگارت... و بعد دوبیتی های آنرا خواند .... که مرگ بی خبر داره جدایی " و آنگاه در حالی که اشک می ریخت گفت: " می دانی این آهنگ را برای کی ساخته ام ؟ گفتم :"نه!" گفت:"برای پسرم رشاد! حس می کنم ، شاید نتوانم دیگر او را ببینم، اگر روزی زنده نبودم، برایش بگو، این آهنگ را برای او خوانده ام و بگو که چقدر دوستش داشته ام."
آواز خوانی احمدظاهر را بلبل شوريده مکتب/مدرسه "حبيبيه" ساخت و او را بیشتر از پدرش که اهل سیاست و دیپلوماسی بود مشهور و جاودان کرد.
احمدظاهر پس از اجرای همین آهنگ در رادیو و تلویزیون افغانستان که دومین و آخرین آهنگش در تلویزیون بود، دیری زنده نماند. مرگ در یک بهار، در یک روز زیبا، در کوهستان زیبای شمال کابل به سراغش آمد. مرگی که سی سال پس آز آن روز هنوز معماست. پرونده ای که تاحال هیچ سر نخی از آن به دست نیامده است.
جسم نیمه جان
جسم نیمه جان یا هم بی جان احمدظاهر را، درسالنگ، در شمال کابل روستائيان شناختند. شتافتند و شتابان اورا به شفاخانه شهر چاریکار بردند که مگر شفا یابد.
امازخم کاری بودو صدا را برای همیشه از گلویش انداخته بود.
چهارسال پیش در مطلبی در مورد احمدظاهر نوشته بودم، اورا نسلی دوست دارد که که هم نسل خود او نیست و حتی او را ندیده اند اما او را می شنوند و هنوز آهنگ های او و صدای او در گوش نسلی طنین انداز است که اورا ندیده اند.
امروز در کابل، دوشنبه، تهران، لس آنجلس، لندن و هر شهر دیگری که دوستداران احمد ظاهر در آن زندگی می کنند صدا و تصویر های اندک او، با بال های امواج بال می زند و میرقصد گویی سی سال پس از مرگش احمد ظاهر همچنان سی و سه ساله است.
متن ترانه های او که از گنجینه ای فنا ناپذیر شعر و ادب فارسی و یا هم دوبیتی هایی که از گنجینه دل روستائیان خوش ذوق برگرفته شده بودند، پرنده های جاودان پرواز ند که گاه بر بام عشق می نشینند و زمانی از غصه قصه دارند. گاه "همسفر" دردند و گاهی هم "شادی دل کودکان" " این ترانه ها هنوز و همیشه از وصال و جدايی می گویند.احمد ظاهر، يا بايد در دنیای کوچک خانوادگی خود می ماند و برای خودش و همسرش زندگی می کرد. یا هم خودرا به دست روزگار گرم و پر زرق وبرق اما آشفته ای که در اطراف برخی حلقه های هنری آن سال های کابل _ سالهای پنجاه خرشیدی_ ایجاد شده بود، می سپرد. که سپرد. اما پا کشیدن از این دنیا آسان نبود، او تا آنجا پیش رفت که برخی از حلقات پای او را به ماجراهای پیچیده ای کشاندند که زندان، اتهام به قتل، ازهم پاشیدگی خانوادگی و سر انجام مرگ را برای او به ارمغان آورد.
پدرش دکتر محمد ظاهر، در دو مقام مهم رئیس پارلمان افغانستان و نخست وزیری این کشور کار کرد ویکی از دیپلمات های برجسته افغانستان در دوران محمد ظاهر شاه بود.
او آرزو داشت احمدظاهر در رشته پزشکی تحصیل کند و پزشک شود اما اشتیاق احمد ظاهر به موسیقی که با نواختن "تنبور" آغاز شد و با نواختن "اکاردیون" و آواز خوانی در مکتب حبیبه به اوج رسید، از او فرد دیگری ساخت.
آواز خوانی احمدظاهر را بلبل شوريده مکتب/مدرسه "حبيبيه" ساخت و او را بیشتر از پدرش که اهل سیاست و دیپلوماسی بود مشهور و جاودان کرد.
همیشه یکجا باشید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر